...نه زان گونه که کسی می خواست که من کسی نداشتم...کسم خدا بود!!!
کس بی کساندر باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم و از چشمه ایمان سیراب شدم و در هوای دوست داشتن دم زدم...در ارزوی ازادی سر برداشتم و در بالای غرور قامت کشیدم و از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندند و از مهر نوازشم کردند...تا حقیقت دینم شد و راه رفتم! خیر حیاتم شد و کار ماندنم، زیبایی عشقم شدد و بهانه زیستنم!
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظهای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگار نیاشم...
خدایا تو چگونه زیستن را به من بیاموز ،خود چگونه مردن را خواهم اموخت...
موضوع مطلب :